سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس برای خدا، بابی از دانش را فرا گیرد تا به مردم بیاموزد، خداوند پاداش هفتاد پیامبر به او بدهد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

عاشقی

 
 
دل نوشته برا یه زمونب برای یه کسی(جمعه 87 بهمن 18 ساعت 9:17 صبح )

سلام
امروز پنج شبه است86/1/9
امروز قراره خونه خالی بشه و همه برن مسافرت
دلم بدجوری تنگ شده
دلم می خواد صداتو بشنوم !!!چون فقط صدات آرومم می کنه
تصمیم گرفتم زنگ بزنم....
ساعت 11.50 قبل از ظهره 
به خدا انقدر استرس دارم که قلبم داره میترکه دلم خیلی برات تنگ شده.
خدا جون  کاش جونم رو میگرفتی واینچنین نمی شدم
به جان خودم استرس شنیدن صدای تو هم برام  عزیزه
دوست دارم صدات یه امید تازه باشه برام دوست دارم عیدم رو از امروز آغاز کنم با صدای تو  سالم رو تحویل کنم.........
فعلا منتظرم برن و وقتش برسه زنگ بزنم
یه نگاهی به ساعت میکنم وتو دلم یه چیز میگه ساعت 2.30 زنگ بزن
همون چیز مقدس همیشگی که هر موقع  هر چیزی بهم گفته درسته درست بوده
فعلا نمی دونم جواب خواهی داد یا نه...........نمی دونم  خدا خدا میکنم جواب بدی
چون خودت باشی حتما جواب می دی  چون دوستم داری  ...هنوز چشات اینا رو میگه ....

ساعت 1.20 بعد از ظهر//////..........شد..............
همه رفتن .......من موندم و مادر بزرگم.....
من تو مغازه تنهام که یه هو مادربزرگم میاد تو ومیگه  بیا نهار /////؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بهش میگم میل ندارم (ولی دلم داره غارو غور میکنه.....خودت میدونی چرا......)هنوز چشم به ساعته کی میشه صدای نازت رو بشنوم......
ساعت 2 بعد از ظهر........./////////.....شد.............
یه جوری با خودم  رو سرگم میکنم ....گاهی با تلویزیون  گاهی با قلم وکاغذ گاهی با ذهنم  با دلم کلنجار میرم تا یه جوری ساعت بگزره.......
ساعت 2.30 بعد از ظهر ......../////////بالاخره شد........
ضریان قلبم خیلی تند  داره میزنه انگاری میخواد فرار کنه
هی شماره میگیرم .....وسطش قطع میکنم
هی این گوشی رو برمی دارم هی اونیکی رو///////////////....................
وای....................اونقدر با خودم مثل دیونه ها کلنجار رفتم تا ساعت شد2.50
دلم رو زدم به دریا........................................... شماره رو گرفتم.....خدایا خود  خودش بود صدای نازش بود
اونقدر با صدای نازت آروم شدم که هیچ کی با هیچ چیز نمی تونست آرومم کنه ولی صدات این کار رو کرد.....
ولی.........................................
آخرش دلم رو گرفتی اونقدر ناراحت شدم که گریه کردم
خودتم فهمیدی ..................................
گریه امانم نداد دیگه نتونستم جوابتو بدم چون نخواستم ناراحتت کنم
گریه کردم .... با خودم هی میگفتم
گریه کن  ................
گریه قشنگه  .................
گریه سهم دل تنگه........................
گریه سهم دل تنگه....................
گریه کن..................................
اگه تو گریه هامو میدیدی............
خدا جون به عشق اون بهترینهات قسم به عشق یگانه عالمت قسم که امروز روز شروع حکومت عدل آسا شه
دیگه نمی تونم
دیگه طاقت ندارم......................
دل من هم دل دیگه  سنگ که نیست...............................
دل تو هم همین طور.......به خدا دل تو مهربونتر از دل منه اینو بهم ثابت کردی.....
جان مهدی بگو چی شده
بگو دیگه نمی تونم طاقت بیارم...............
بگو........................
بگو..........................
طاقت ندارم..................................
خانومی من
این کارو نکن
خیلی وابسته شدم بهت
خیلی........................






بازدیدهای امروز: 2  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 15228  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «